غریبانه
عاشقانه های من
امشب هم دوباره یه یلدای بی توگذشت.هرسال که شب یلدا میاد دلم میخواد پیشت باشم.ولی چه میشه کرد؟ تو کجایی ومن کجا؟هرسال یلدا که میاد میگم خدایا به امید اینکه یلدای بعدی کنارش باشم.هرسال باهمین حرفا یلدا را میگذرونم.هرسال خودمو اینجوری گول میزنم.ولی تنها ارزوم اینه که هر کجا هستی بهترین شب یلدای دنیا را با هر کسی که دوستش داری بگذرونی و خوش باشی.یلدا بر تمامی ایرانیان مبارک.......
پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:شب یلدا بی تو, | 20:9 | نگارمجیدی |
تولدت مبارک اسطوره ی من. اسطوره ی به یاد ماندنی. ای کاش پیش ما بودی و بهترین جشن تولد را برایت میگرفتیم.ای کاش بودی و جلوی بعضی از ادما را میگرفتی.ای کاش بودی اسطوره ی من. ولی حالا هم که نیستی بازم میگم تولدت مبارک اسطوره ی خوبی ها.....
کاش میشد ذره ای از درد فراغ را فقط برای یک ثانیه بچشی.تا درد هر لحظه ی مرا بفهمی............ جمعه 17 آذر 1391برچسب:کاش فراغ را میفهمیدی, | 23:11 | نگارمجیدی |
کاش پاییز بودم. کاش چون پاییز خاموش ملال انگیز بودم. برگهای ارزو هایم یکایک زرد میشد. افتاب دیدگانم سرد میشد. ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد. اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ میزد . چه زیبا بوداگر پاییز بودم وحشی وپر شور ورنگ امیز بودم.
سلام.این دو سه روزه حالم خیلی بهتر شده.امتحانام که بقیه شا خوب شدم.استقلال هم نایب قهرمان شد.البته با بازی اخری که نا جوانمردانه بود باختیم.ولی بازم خوب شد که نایب قهرمان شدیم.رئال مادریدهم 4_0 برد.ولی با همه ی اینا یه چیزی باز ته دلم عذابم میده.... ببخشید عکسا قاطی شد چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:ورزشی, | 13:43 | نگارمجیدی |
زندگی کر دیم مابا صدگناه . صفحه رنگی ان هم شد سیاه.. کاش میشد دید اما دل نبست. کاش میشد کینه را از هم گسست. کاش مردم قلبشان بی کینه بود. کاش ابری روی دلهایشان نبود. زندگی کردیم با (ای کاشها) غافل از نقاشی نقاشها میتوان صفحه را زیبا کشید. میتوان غم های دنیا راندید......... سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:نقاشی زندگی, | 20:26 | نگارمجیدی |
یاد دارم در غروبی سرد.میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد.داد میزد کهنه قالی میخرم.دست دوم جنس عالی میخرم. کاسه وظرف سفالی میخرم.گر نداری کوزه خالی میخرم.اشک در چشمان بابا حلقه بست.عاقبت اهی کشید. بغضش شکست.اول ماه است و نان درسفره نیست.ای خدا شکرت . ولی این زندگیست؟بوی نان تازه هوشش برده بود.اتفاقا مادرم هم روزه بود.خواهرم بی روسری بیرون دوید .گفت:اقا سفره خالی میخرید؟ وقتی اینا خوندم گریه ام گرفت..... دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:زندگی, | 19:43 | نگارمجیدی |
سلام به همه. این چند روز حالم به شدت بد بود.وااااااااااااااااااااااااااااااای استقلال باخت.انقدر گریه کردم که خدا میدونه.ولی بعدش مهناز دوستم یه چیزی بهم گفت که اروم شدم.گفت خدا خیلی استقلال را دوست داشته که باختن.چون بعد از این همه برد داشتن مغرور میشدن.این باخت غرورشون را شکست.(البته مهناز استقلالی نیست).خدا راشکر جای استقلال تو جدول تغییر نکرد.بیچاره داداش ارش چقدر سعی کرد گل سوم را بزنه تا مساوی شن ولی نشد.حالا همه ی اینا یه طرف امتحانام گند زدم.واااااااای تاریخ را 18 گرفتم یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:روزگار تلخ من, | 13:49 | نگارمجیدی |
امروز کمپانی استرس بودم و هستم.امتحان های میان ترم یه طرف.بازی تیمی که در حد پرستش دوسش دارم هم یه طرف.فردا تیمی بازی داره که همه ی زندگیمه.بازیکنانش را مثل برادرام دوست دارم.تیمی که من اونقدر روش تعصب دارم که به خاطرش میجنگم.اره تیمی که من به خاطرش حاضرم بجنگم استقلاله.یه تیم تکرار نشدنی.من یه اسقلالی دو اتیشه ام.ترخدا واسم دعا کنید داداشای گلم فردا بازی راببرند.دعا کنید.راستی دعا کنید امتحاناما خوب بدم. سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:استرس امروز, | 20:55 | نگارمجیدی |
عشق فراموش کردن نیست, بلکه بخشیدن است عشق گوش کردن نیست, بلکه درک کردن است عشق دیدن نیست, بلکه احساس کردن است عشق جازدن وکنار کشیدن نیست, بلکه صبر کردن وادامه دادن است......
سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:عشق, | 20:29 | نگارمجیدی |
حکایت من حکایت کسی است که: عاشق دریا بود. قایق نداشت دلباخته بود. همسفرنداشت کسی که زخم دل داشت اما ننالید.... گریه کرد اما اشک نریخت دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:حکایت عاشقان, | 19:57 | نگارمجیدی |
چه قدر زود عاشورا تمام شد.امروز سا عت یک ونیم دو بود که با نسترن از خونه اومدیم بیرون که بریم دسته ها را ببینیم.دا شتیم تو پیاده رو قدم می زدیم که صدای اذان منوبه خودم اورد.یاد نماز امام حسین افتادم.یاد این افتادم که تو همین روز و همین ساعت و همین لحظه بود که امام و اندک یارانش می خواستند نماز به پا دارند.چه نمازی بود .چه نماز عاشقانه ای.وچه غریبانه امام و یارانش هنگام نماز تیر باران شدندوخوشا به حال کسانی که هنگام خواندن چنین نمازی به اسمان پر کشیدند........... دردوردست قویی پریده بی گاه ازخواب شوید غبار نیل زبال وپر سپید. لب های جویبار لبریز موج زمزمه در بستر سپید. درهم دویده سایه وروشن. لغزان میان خرمن دوده شبتاب می فروزد در اذرسپید. همپای رقص نازک نی زار مرداب می گشاید چشم تر سپید. خطی زنور سیاهی است: گویی بر ابنوس درخشد زر سپید. دیوار سایه ها شده ویران. دست نگاه درافق دور کاخی بلند ساخته با مرمر سپید.
سهراب سپهری
وقتی این شعر را میخونم یه حس عجیبی دارم
شنبه 4 آذر 1391برچسب:سهراب سپهری, | 19:10 | نگارمجیدی |
یک بار دیگر عشق اغاز شد یک بار دیگر گلوی شش ماهه پاره شد یک بار دیگر رقیه بی بابا شد یک بار دیگر سر بابا جدا شد یکبار دیگر عمو عباس نا امید شد
محرم الحرام بر تمامی عاشقان تسلیت باد |
|